حصار آسمان



و یک حقیقت ساده و البته تلخی که شخصا به آن رسیده ام این است،
خاطراتی که ما از آدم ها داریم، بسیار بیشتر از حضور واقعی آنهاست در زندگی ما!
یک دیگ گذاشته ایم وسط و او را انداخته ایم درون دیگ
سپس هر چه با او در ارتباط بوده، هر احساسی که از ارتباط با او داشته ایم، هر ترانه و آهنگی که در حال دوست داشتن یا فراق او شنیده ایم، هر کوچه و پس کوچه و شهری که با یاد او در آنها قدم زده ایم را ریخته ایم درون این دیگ!
همین شده که میبینی تمام زندگیمان شده خاطرات او!
اندک اندک در می یابی که حتی به گذشته هایی که اصلا او را هم نمی شناختی راه پیدا کرده
به خاطرات کودکی ات!
انگار آن زمان ها که نشسته ای قایم موشک بازی کرده ای هم او آمده نشسته یک گوشه و تماشایت میکرده
آنقدر درگیرش بوده ای که نشسته ای فکر کرده ای. و فکر و فکر و فکر
هر خاطره و اتفاقی را با او معنا کرده ای
به گذشته هایت رفته ای و خاطراتت را دانه دانه تحریف کرده ای تا او با ارزش ترین فرد زندگی ات باشد
در کنار هر امضای معلم زیر هر املایت جستجویش کرده ای
با هر آبنبات و لواشک طعم او را به خورد خودت داده ای
اما اشتباه کرده ای!
او را در زمان ها و جاهایی راه داده ای که اصلا نبوده و نباید بوده باشد!
افتخاراتی را به او نسبت داده ای که کوچکترین نقشی در آنها نداشته
زمان گذشت تا بفهمم، نباید بگذارم هیچ کسی از حد خودش فراتر برود
او را فقط در جاهایی ثبت کنم که حضور داشته
فقط از احساساتی دم بزنم که از او دیده ام
او را در خاطراتی شریک کنم که تمام قد در آن حضور داشته
او اگر یک دوستت دارم گفته، من قیافه خوشبخت ترین آدم روی زمین را به خود نگیرم
و همه اتفاقات زندگی ام را به آن پیوند نزنم
از اولین بیستی که گرفتم تا ماجرای لیز خوردن و شکستن دستم
نه اینکه کار بدی باشد. نه!
عین عشق است.
اما این زمان، زمان مناسبی برای این کار نیست
من اینها را نمی دانستم.
و به تو جایگاهی را دادم که قائدتا نباید در آن می بودی!
روزی دهنده من کسی دیگر بود، جان دهنده من کسی دیگر بود و من در دامان مهر و عطوفت کسی دیگر پرورش یافتم
وقتی زمین خوردم، خودم پا شدم! وقتی تنها شدم، محرمم کسی دیگر بود.
در آن زمان ها، تو کجا بودی؟؟
نبوده ای. و من به اشتباه ترین صورت ممکن، تو را در تمام آن لحظات دیده ام
نمی دانی آن زمان که دل پر مهر خودم را به تو بخشیدم،
و به بی بدیل ترین حادثه زندگی ام مبدل ساختم
چقدر احساسات در من آمده و رفته و چند بار شکسته ام و ناامید شده ام، بلند شده ام یا از نو ساخته ام
نمی دانی و همین شد که فکر کردی کارم چندان اهمیتی نداشته
نمی دانی در متن چه خاطراتی حضورت را ثبت کرده ام
یا در دل چند پس کوچه، با تو (توی خیالی) قدم زده ام.
چند بار دستانت را گرفته ام یا در تصوراتم با تو در مورد چه اتفاقاتی صحبت کرده ام
نمی دانی . آن هنگام که نام تو را در تمام زندگی ام ثبت میکردم، خودم را در معرض چه خطر بزرگی قرار داده ام
خطر "دچار شدن"
تو را از کدامین خاطره پاک کنم؟ نقش کدامین لبخند را جایگزین لبخندت کنم؟
تو دیگر ثبت شده ای! در کنار هر بیست معلم، در کنار هر بلند شدن، در کنار هر اجابت دعا، در کنار هر اشک شوق، در کنار هر لبخند مادر.
و تو امروز برای من به اندازه ای آشنایی که گویا در تمام عمر با تو زیسته ام.


بگو چرا بنویسم به دفتری که ندارم
هنوز هم غزل از حال بهتری که، ندارم

غم آنچنان نفسم را گرفته‌است که اینک
امید بسته‌ام اما، به ساغری که ندارم

دلم هوای تو دارد ولی چگونه ببندم
هزار نامه به پای کبوتری که، ندارم؟

به رغم آن که نبودی، همیشه پایِ تو ماندم
که سخت مؤمنم اما، به باوری که ندارم

اگرچه بافتنی نیست راه ِتا تو رسیدن
به جز خیال، ولی کار ِدیگری که ندارم

شبیه ابر بهاری، دلم عجیب گرفته
کجاست شانه ی امن ِبرادری که ندارم؟

#سجاد_رشیدی_پور


باری به عزّتت ای سید و مولای من، به راستی سوگند می خورم، اگر مرا در سخن گفتن آزاد بگذاری، در میان اهل دوزخ به پیشگاهت سخت ناله سر دهم همانند ناله آرزومندان و به درگاهت بانگ بردارم همچون بانگ آنان که خواهان دادرسی هستند و هر آینه به آستانت گریه کنم چونان که مبتلا به فقدان عزیزی می باشند و صدایت می زنم: کجایی ای سرپرست مؤمنان، ای نهایت آرزوی عارفان، ای فریادرس خواهندگان فریادرس، ای محبوب دلهای راستان و ای معبود جهانیان، آیا این چنین است، ای خدای منزّه، و ستوده که در دوزخ بشنوی صدای بنده مسلمانی که برای مخالفتش با دستورات تو زندانی شده و مزه عذابش را به خاطر نافرمانی چشیده و میان درکات دوزخ به علّت جرم و جنایتش محبوس شده، و حال آنکه در درگاهت سخت ناله می زند، همچون ناله آن که آرزومند رحمت توست، و با زبان اهل توحیدت تو را می خواند، و به ربوبیتت به پیشگاهت توسّل می جوید، ای مولای من، چگونه در عذاب بماند و حال آنکه امید به بردباری گذشته ات دارد یا آتش چگونه او را به درد آورد درحالی که بخشش و رحمت تو را آرزو دارد؟! یا چگونه شعله آتش او را بسوزاند درحالی که فریادش را می شنوی و جایش را می بینی؟ ! یا چگونه آتش او را دربر بگیرد و حال آنکه از ناتوانی اش خبر داری؟ ! یا چگونه در طبقات دوزخ به این سو و آن سو کشانده شود درحالی که راستگویی اش را می دانی؟ ! یا چگونه فرشته های عذاب او را با خشم برانند و حال آنکه تو را به پروردگاریت می خواند؟ ! یا چگونه ممکن است بخششت را در آزادی از دوزخ امید داشته باشد و تو او را در آنجا به همان حال واگذاری؟ ! هیهات که چنین معروف نباشد و این گمان به فضل تو نرود و به رفتار با بندگان موحدت که همه احسان و عطا بوده، این معامله شباهت ندارد.
 
 
فرازی از دعای کمیل
 
پ.ن: تو مهربان تر و بزرگوار تر از آنی که پس از آنکه بنده ای را به بارگاهت اذن دخول داده ای، از خود برانی، یا آنگاه که مهر خود را در دلی انداخته ای، زان پس آن دل را به حال خود واگذاری.
 
 [ دانلود طرح با کیفیت اصلی ]


هر گاه روح تو بر باد سرگردان شود، آنگاه است که تنها و بی یاور، به دیگران آزار می رسانی و نیز به خویشتن!
و از برای این آزار، تو را باید که دَرِ راستکاران را بکوبی و برای چندی پاسخی نشنوی.

همچون دریاست خویشتن خدایی تو
هرگز آلوده نمی شود
تنها دارندگان بال را او مانند اثیر به پرواز در می آورد.
همچون خورشید است خویشتن خداییِ تو
حیله های موش کور او را نمی شناسد، و سوراخ مار را او نمی جوید
اما خویشتن خداییِ تو در هستیِ تو تنها نیست!
پاره ای از تو هنوز انسان است و پاره ای از تو هنوز انسان نیست!
هیکل ناسازِ بی اندامی است که در خوابِ مه آلودی راه می رود و بیداری خود را می جوید
و حال از انسانی که در توست سخن می گویم
زیرا که اوست، نه خویشتنِ خواییِ تو
و نه آن هیکلِ ناساز در میان مِه، که جرم و جزای جرم را می شناسد.


بارها از شما شنیده ام که از کسی که دست به خطایی می زند چنان سخن می گویید که گویی یکی از شما نیست،
ناشناسیست در میانِ شما
که ناخوانده به جهانِ شما پا نهاده است.


ولی من می گویم که حتی پاکان و راستکاران هم
از بالاترین مرتبه ای که دریکایکِ شما هست برتر نمی روند!
پس نابکاران و ناتوانان هم نمی توانند از پائین ترین مرتبه ای که درشماست فروتر بیفتند!
و همچنان که یک برگ زرد نمی شود مگر با دانشِ خاموشِ تمامِ درخت،
خطاکار هم خطایی نمی تواند کرد مگر با اراده پنهانِ همه شما.
شما با هم صف بسته اید و به سوی خویشتنِ خدایی خود گام برمی دارید.
راه شمایید و رونده شما.
و آنگاه که یک از شما از پای می افتد، افتادنش زنهاریست از برای آن ها که از پشتِ سر می آیند تا پای شان به سنگ نگیرد.
آری، و نیز زنهاریست از برای آنها که از پیش رفته اند
و با آن که تیز روتر و استوارتر بوده اند سنگ را از سرِ را ه برنداشته اند!


و این را هم بدانید، هرچند این سخن بر دل تان گرانی کند:
کُشته هم از برای کشته شدنِ خود پاسخ گوست،
و زده هم از برای زدگیِ خود بی تقصیر نیست.
راستکاران از خطای نابکاران بری نیستند،
و پاکدستان دست شان به گناهِ ناپاکان آلوده است.


آری، ای بسا آسیب رسان که از آسیب دیده ستم کشیده است،
و ای بسا بیشتر که محکومان بارِ گناه بی گناهان و آسودگان را به گردن گرفته اند.


شما کی می توانید دادگران را از ستمگران و خوبان را از بدان جدا کنید؟
زیرا که آن ها در برابرِ آفتاب کنارِ یکدیگر ایستاده اند،
همچنان که ریسمانِ سیاه و ریسمانِ سفید به هم تابیده اند.
و هرگاه که ریسمانِ سیاه پاره شود، بافنده تمامِ پارچه را می نگرد، و دستگاهِ بافندگی را هم از نظر دور نمی دارد.


هرگاه یکی از شما بخواهد زنِ بی وفایی را به داوری بکشاند،
اورا باید که دلِ شوهرِ آن زن را هم در ترازو بگذارد و روحش را بیازماید.
و آن که می خواهد کننده را تازیانه بزند به درونِ روحِ دیده هم نگاهی بیندازد.
و هر گاه یکی از شما بخواهد ناسزایی را بنام ِ حق سزا بدهد و تبر را بر تنه درختِ بدی بزند، زنهار که ریشه های آن را هم بنگرد؛
و راستی را، خواهد دید
که ریشه های خوب و ریشه های بد،
بارور و نابارور،
در دلِ خاموشِ زمین به هم پیچیده اند.


و شما ای داوران که می خواهید دادگر باشید،
چیست داوریِ شما درباره‌ آن کس که تنش شریف است و روحش ؟
چیست کیفرِ شما از برای آن کس که تنی را می کُشَد، اما رو حِ خودِ او را دیگران کشته اند؟
و چگونه دنبال می کنید آن کس را که در کردار فریبکار و ستمکار است،
اما برخودِ او نیز فریب و ستم رفته است؟


و چگونه سزا می دهید کسانی را که هم اکنون پشیمانی شان بر گناهشان می چربد؟
مگر پشیمانی همان سزایی نیست که قانون می دهد، و مگر کارِ شما آن نیست که قانون را جاری کنید؟
با این همه شما نمی توانید پشیمانی را بر دلِ بیگناهان حاکم کنید، یا از دلِ گناهکاران بردارید.
او شبانگاهان ناخوانده در را می کوبد، تا مردمان بیدار شوند و بر خود بنگرند.


حال ای شما که می خواهید عدالت را بشناسید،
چه گونه می توانید، مگر آن که هر کاری را در روشنای تمام بنگرید؟
فقط آنگاه است که خواهید دید ایستاده و افتاده یک تن بیش نیست،
که در سایه میانِ شبِ خویشتنِ ناساز و روزِ خویشتنِ خدایی اش خفته است.
و نخستین سنگِ بنای معبد از فروترین سنگِ شالوده آن فراتر نیست.


کتاب: #پیامبر
اثری از: #جبران_خلیل_جبران


وسط حرفام دیدم یهو کلافه شد. مثل اینکه توی حرفام یه خاطره قدیمی رو یادآوری کرده باشم.
با یه حالت ناراحتی گفت میخوای بازم هوایی بشم؟
گفتم چطور؟
گفت: با یادآوری خاطرات قدیمی!
مثل کسی که یه برگ برنده پیدا کرده باشه ادامه داد:
اگه خودتم اینقدر خاطراتمون رو یادآوری نکرده بودی، الان فراموشم کرده بودی.

یه نگاهی بهش انداختم و گفتم: یعنی تو فکر میکنی اگه هنوز دوستت دارم، بخاطر اینه که خاطراتمون رو یادآوری میکنم؟
گفت: پس چی؟

با خودم فکر کردم شاید همین درک نکردن هاست که ازم دورت کرد. وگرنه مگه میشه بدونی یه نفر اینقدر دوستت داره و بری؟!
سرمو انداختم پایین و گفتم:
اگه میخواستم اینطوری تو رو به یاد خودم بیارم، تا حالا دیوونه شده بودم.
کم نبودن عکسا و متن هایی که میتونستن همه چیزو برام یادآوری کنن. اما من از وقتی که رفتی، هنوز یه بارم عکساتو نگاه نکردم. دیگه کم کم داشت صورت قشنگت یادم میرفت. اگه میخواستم اونا رو ببینم، یا جملاتت رو بخونم، یا خاطرات قدیمی رو یادآوری کنم، تا حالا حتما از نبودنت دیوونه شده بودم

سرشو انداخت پایین. فکر کنم از نگاه کردن توی چشمام شرم داشت
این واسه من بهتر بود. آخه اگه سرشو بالا میاورد و چشماشو میدیدم، نمیتونستم حرفای دلمو بگم. کلا لال میشدم. پس ادامه دادم:

نه من اینطوری یادآوریت نکردم. یه چیزی توی قلبم هست، که اگه هزار سالم بگذره، حتی اگه شکلتم یادم بره، بازم هر صبح موقع بیداری، قبل از هر فکر دیگه ای، تو رو یادم میاره. من نیازی به یادآوری خاطره ها ندارم. وقتی عاشق میشی، دیگه خودت نیستی. 
بارها سعی کردم فراموشت کنم. بارها خواستم بگذرم و برم سراغ زندگیم. چون بیشتر از هر زمان دیگه ای از انتظار خسته شده بودم. دلتنگی امونمو بریده بود. دوری تو همه فکرمو درگیر کرده بود. یه آدم عاشق، تنها وقتی دلش قرصه که یارش کنارش باشه یا باهاش همدل باشه. اما اگه نباشه، تو اصلا میتونی درک کنی چه شب و روزایی رو پشت سر میزاره؟

سرش همچنان پایین بود و هیچی نمیگفت. پس ادامه دادم: 
به نظرت من چرا باید اینهمه عذابو تحمل میکردم؟ بخاطر لجبازی با تو؟ یا مگه خود آزاری دارم؟ فکر میکنی من از شاد بودن بدم میاد؟ یا دوست دارم تا آخر عمر تنها بمونم که چی بشه؟ نه نه عزیزم. من دچار حالی ام که خودمم از درکش عاجزم چه برسه به توصیفش. فقط اینو میتونم بگم، که بهش میگن "دچار".

چندین بار دست به دامان خدا شدم شاید تونستم ازت دل بکنم. شاید دلمو راضی به دل کندن کنم. بعضی وقتا چندین روز پیاپی حالم بد نمیشد. با کلافگی میگذروندم. اما یهو یه شب خوابتو میدیدم. دیگه کل روز بعد و روزای بعدش چشمام خیس بود! از همه کس فاصله میگرفتم. جرات نمیکردم هیچ آهنگی گوش بدم. نه جدید و نه قدیمی و خاطره انگیز. ولی حتی اگه خودمم رعایت میکردم، بازم یهو میدیدی توی تاکسی، توی دانشگاه، توی جمع دوستا، یکی از اون آهنگای خاطره انگیزو میشنیدم. این که دیگه دست خودم نبود. نمیتونستم که گوشمو بگیرم. ناچار شدم واسه آخرین بار دست به دامان خدا بشم. آخرین امیدامو بردم به سمتش. خودش که از دل خستم خبر داشت. خودش که میدونست چند بار تو رو ازش خواستم. حساب تک تک اشکامو داشت. میدونست چقدر نیاز دارم به کمکش. واسه همین با تمام وجودم ازش خواستم. چله نشین شدم. ازش عهد گرفتم که یا تو رو برگردونه یا کمکم کنه که بتونم فراموشت کنم و نسبت بهت بی تفاوت بشم. تا تو هم بشی مثل اینهمه آدمی که دور و برم هستن. که بتونم شاد باشم و بخندم و اگه نیاز شد، دل ببندم به اونی که موندنیه. که بتونم بدون ترس از دلتنگ شدن، یه آهنگ جدید یا قدیمی رو بشنوم. ازش عهد گرفتم و قبل از پایان چله، تو برگشتی! اما حالا میگی که نمیخوای بمونی.

اینکه هر کاری کردم تا فراموشت کنم و نشد، اینکه از خدا بارها خواستم و نشد، اینکه خدا به جای برداشتن عشقت از دلم، تو رو برگردوند، یعنی نباید بری! یعنی نباید فراموشت کنم. یعنی نقش تو توی زندگیم، فعلا تموم نشده. که اگه شده بود، الان به فکرت نبودم، دوستتم نداشتم. دستی ورای تمام دست ها عشقتو توی دلم جا داده. هر کاری کردم شاید دیگه روزمو با تو شروع نکنم، نشد! هر چقدر بیشتر میگذره، انگار عشقمم بیشتر میشه. زمانی میتونم ازت دست بکشم، که اون بخواد. اما اون چرا نمیخواد؟ من نمیدونم! رفتنت، بد شدنت، دل شکستنای مکررت، حرفای اشک درآرت، هیچکدوم باعث نشد این احساس تغییر ماهیت بده.

گفت: اما من برنگشتم که بمونم حامد!

بغض گلومو گرفت. نتونستم حرف بزنم. با خودم گفتم یعنی اینقدر بدم که نمیتونی بمونی؟ یعنی حالا هم که حال بدمو برات تعریف کردم باز هم میخوای بری؟ آخه چطور دلت میاد؟ پس من چیکار کنم؟ چه خاکی سرم بریزم؟
حرفمو قورت دادم و گفتم: من نمیتونم تصمیمتو بپذیرم. گناه من چیه؟ چه بدی بهت کردم که باید تاوانشو بدم؟ چیکار کردم که از چشمت افتادم؟

سرشو انداخت پایین و گفت: هیچی. تو بهم هیچ بدی نکردی. این وسط من بد بودم. تو فقط داری زندگی خودتو خراب میکنی

گفتم: من هیچوقت عمدا نخواستم زندگیمو خراب کنم. هیچوقت! بعد رفتنت بارها خواستم خودمو خوب کنم. نشد! باورم می کنی؟!
حالا که با چشمات میبینی نمیتونم فراموشت کنم، حالا که میبینی چقدر درد کشیدم توی نبودنت، حالا که می بینی پای دوست داشتنت تا کجا وایسادم، حالا که خسته تر از همیشه ام در دل کندن از تو، اگه واقعا نمیخوای زندگیم خراب بشه، نمیخوای این دردا رو داشته باشم، پس مسئولیت خودتو بپذیر و برگرد!

باز هم با بی رحمی تمام گفت: نمیتونم، یا شاید نمیخوام!

بهش گفتم: پس می بینی؟! نمیتونی یکیو توی حال بدی که براش درست کردی رها کنی و بری، بعد انتظار داشته باشی که خودش خوب شه! هر چیزیو که توو آتیش گم کنی، توی خاکستر پیداش میکنی! اگه رفتی و من هر کاری کردم نشد، اونوقت چی؟ اگه ده سال گذشت، بیست سال گذشت، اصلا تا آخر عمرم نتونستم چی؟ کدوم آدمی مثل من عاشق شده تا بتونه با اطمینان بگه عشقم در چه سطحیه و تا کجا ادامه داره؟ اگه کل زندگیم نابود شد، اونوقت نمیتونی بگی تقصیر تو نبود! اگه وقتی که فهمیدی باید درستش کنی، خیلی دیر باشه چی؟

.

  • پ.ن1: این گفتگو واقعی است. نه دقیقا همین کلمات با همین طرز بیان و نه طی یک گفتگو، ولی واقعی است!
  • پ.ن2: جناب ه الف سایه:
    رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد 
    چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت
    بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند؟
    آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت

هلیا!
من هرگز نخواستم که از عشق، افسانه‌ای بیافرینم؛
باور کن!
من می‌خواستم که با دوست داشتن زندگی کنم – کودکانه و ساده و روستایی.
من از دوست داشتن فقط لحظه‌ها را می‌خواستم.
آن لحظه‌ای که تو را به نام می‌نامیدم.
آن لحظه‌ای که خاکستری ِ گذرای ِ زمین در میان موج جوشان مه، رطوبتی سحرگاهی داشت.
آن لحظه‌ای که در باطل ِ اباطیل دیگران نیز خرسندی کودکانه‌ای می‌چرخید.
لحظه‌ی رنگین ِ ن چای چین
لحظه‌ی فروتن ِ چای خانه‌های گرم، در گذرگاه شب.
لحظه‌ی دست باد بر گیسوان تو
لحظه‌ی نظارت ِ سرسختانه‌ی ناظری ناشناس بر گذر س
من از دوست داشتن تنها یک لیوان آب خنک در گرمای تابستان می‌خواستم.
من برای گریستن نبود که خواندم
من آواز را برای پر کردن لحظه‌‌های سکوت می‌خواستم.
من هرگز نمی‌خواستم از عشق برجی بیافرینم، مه‌آلود و غمناک با پنجره‌های مسدود و تاریک.
دوست داشتن را چون ساده‌ترین جامه‌ی کامل عید کودکان می‌شناختم.
هلیا!
تو زیستن در لحظه‌ها را بیاموز
و از جمیع فرداها پیکر کینه‌توز بطالت را میافرین!
.

#نادر_ابراهیمی
برگرفته از کتاب: "بار دیگر شهری که دوست می داشتم"


من دم در ایستاده بودم نه در را می‌زدم و نه می‌‌رفتم. گفت خوب کاری کردی. راه همین است. هر وقت دیدی تاخیر افتاد پشت در بایست. مبادا در را بزنی. در را نزنید و دور هم نروید. مبادا ول کنی بروی و بگویی چیزی نمی‌دهند. با هنر و فهمت تا پشت در برو. در را محکم نزنی. یا اصلاً در را نزن. صاحبخانه خودش می‌داند. آنجا بنشین.
ببین که کمی پشت در ایستادن خوب است. به اشاره ملتفت شو. از یکسال، پنج سال پشت در ایستادن نترس. پشت در، بهترین جاست.
بی‌ادب نباشید. علم و فهم را به زور نمی‌شود از جایی گرفت. در دستگاه خوبان و مافوق ما همه چیز با تسلیم به دست می‌آید.
اگر در پایان ماندیم خدا کمک می‌کند. شاید یک وقت خداوند دید در کارتان صدق دارید و پشت در هم نایستادید. همین که می‌رسید، در باز است. برای بعضی‌ها گفت ما از اول در نداشتیم. خودتان با سوء ظنتان در درست کردید. در دستگاه‌ها و دستگاه اولیاء و انبیاء ما، اصلاً هیچ جا در نگذاشتیم.

کتاب طوبی محبت؛ جلد3 – ص 70
مجلس حاج محمد اسماعیل دولابی

پا نوشت: از متن اصلی نت برداری شده. متن اصلی اضافات دیگه ای هم داره.

پی نوشت 1: حلول ماه مبارک رمضان بر همه مبارک.
پی نوشت 2: خیلی امیددارم که امسال سال آخر غیبت باشه.


. وای! شب‌گریه اگر جای من آرامت کرد
آه! اگر آینه تلقین بکند، من خوبم!

نگرانم که پیامی ندهی صبح شود
ای به‌هم ریختنت ساعتِ خوابآشوبم!

من خرابِ تواَم ای لذّتِ مشروع و هنوز
حدّ ندارد به من این مستیِ نامشروبم

جرعه‌ای خواستم از یادِ تو بیرون بروم
از تب و تابِ تو انداخت به تاب و توبم!

با سوادی که ندارم، به تو ایمان دارم
تو ببخشا به مسلمانیِ نامکتوبم.

#حوت
#مهدی_فرجی

[ با سوادی که ندارم - طرح شماره 2 ] [ دانلود هر دو طرح با کیفیت اصلی ]


من آدم ی ای نیستم. اما به عنوان یک ایرانی صاحب رای، مسئولم از ت سر در بیاورم تا با رای غلط خود آینده کشورم را با بی تدبیری خراب نکنم! علی الخصوص این پست را در حصار آسمان منتشر کردم تا بدانید هر کسی که هستید، از دکتر و روانشناس گرفته تا کارگر و خیاط و شاعر، در برابر کشور خود مسئولیتی دارید و آن افزایش آگاهی است. آگاهی ای که اگر نباشد، مانند جمع حاضر در این فیلم، برای این سخن های مغرضانه و کینه افروزانه و کوته فکرانه، سوت و جیغ می کشیدید! لطفا بخوانید

چجور آب و صابون بیاریم روتونو بشورین؟
ناراحتین تحریم برداشته شده؟
کاسبان تحریم ناراحتید؟
میخواید تحریم برگردانید؟
تحریم برنمی گردددددددددد!
شما میخواید با دنیا مذاکره کنید؟
شما بلدید با دنیا مذاکره کنید؟
شما زبان دنیا رو میفهمید چیه؟
شما در فهم زبان ملت خودتون گرفتارید!


لطفا علاوه بر دیدن فیلم، متن رو هم بخونید.


دشمنی شخصی ندارم با ایشون و با بقیه کسانی که به این آقا اعتماد کردن. قصد اینو هم ندارم که بگم دیدید حرف ما درست بود؟ و دیدید ما بلد بودیم؟ اما خداوکیلی، بین خودتون و خداتون، رئیس جمهوری که با منتقدانش اینجوری حرف میزنه، نباید زد تو دهنش؟ این آقا میخواد به کشور خدمت کنه؟ این آقا بلده زبان دنیا رو؟ یعنی چی که میگن اشتباه تایپی در متن مذاکرات بوده؟ یعنی چییییییییییی؟؟؟؟؟؟ یعنی یه مترجم درست و حسابی نداشتن؟ یا اینکه متن برجام و باقی مذاکراتشون رو به عمد طوری ترجمه کردن که قابل تصویب باشه؟ در حالی که هر کودنی میفهمه و میدونه که متن اصلی برجام قابل تاییده نه متن ترجمه ای که دست ماست؟ حالا شما زبان دنیا رو بلدید آقای دکتر؟ که فرمودید تحریم ها بر نمیگرده؟ که فرمودید ما کاسب تحریمیم بله؟ فعلا که سود تحریم به جیب شما و باقی کسانی رفته که به دنبال نابودی کشور هستن! آیا شما زبان ملت خودتون رو میفهمید چیه؟؟ آقای میفهمید وقتی کارگری 6 ماهه حقوق نگرفته، یعنی چی؟ وقتی کرور کرور جنس از سنگ پا گرفته تا کیسه حمام! از بند تنبان گرفته تا کود انسانی رو وارد کردید و هزار هزار کارگاه و کارخونه رو به نابودی کشیدید، زبان ملت رو بلد بودید؟ وقتی برای گرد و خاک خوزستان و اهواز گوله گوله اشک میریختید چی؟ شما اصلا میفهمید خواسته واقعی مردم چیه؟ که فلان مسئول نفهم شما راه میفته و میگه من تحقیق کردم، خواسته اکثر مردم "رفع حصر" بود! به اون مسئولتون بگید یه سر به محله ما هم بزنه تا خواسته مردم رو با گوشت و پوستش کاملا حس بکنه!

اینهمه مدیر و وزیر میلیاردی بگیر، اینهمه مدیر دو تابعتی که مسلما باید به اهداف اون کشوری که تابعیتش رو گرفتن هم متعهد باشن! وزرایی که درخواست افزایش حقوق دارن، اونم 50 درصد! کرور کرور جاسوسی که مثل موش در کابینه شما رخنه کرده و همه چیز، از سیم تلفن راه اندازی کار مردم تا چرخ سانتریفیوژ تا متن مذاکرات رو جویدن! کابینه پیر و فرتوتی که دیگه از روحیه انقلابی گری بی بهره ست و بوی پول مستشون کرده! وزیرانی که راست راست به مردم توهین میکنن و صد البته از خوتون یاد گرفتن! پایتختی که به علت بیماری شهردار قلیانی خودش مدت هاست بدون شهرداره و هنوز موندن کیو جاش بزارن تا بیشتر بخور بخور داشته باشن از قبلش! مشاورانی خائن و جاسوس پرور که بجای مملکت و مردم، به فکر لاپوشانی گندکاری های شما هستن و هر روز حاشیه جدیدی میسازن! دلاری که از 6400 تومن گذشت و گرانی بی سابقه همه چیز

وظیفه شما از روز اول، فقط ایجاد نیتی عمومی و تحریک گسل های قومی و مذهبی و طبقاتی بود که بعد از فعال شدن، به اونها آدرس رهبر و انقلاب رو بدید و بعد خودتون رو بدون قدرت و امکانات نشون بدید و با مظلوم نمایی بگید که هیییچ چیز دست شما نیست! میخواستید کشور رو از هم بپاشونید و علت تمام مشکلات رو اسلامی بودن ایران معرفی کنید! میخواستید مردم از انقلاب دست بردارن و شورش به وجود بیاد تا سوار بر این موج بشید و سکان امور رو در دست بگیرید. رهبری و مردم رو کنار زده و کشور رو تحویل اربابان خود بدید! (راستی خودتون تابعیت جایی رو ندارید؟) مردمی که به اندازه یک ساعت در هفته مطالعه ندارن، شایسته و بایسته ست که کلاه شما تا پایین پاشون رو بپوشونه و هیچ جایی رو نبینن و هنوز از شما دفاع کنن! مردمی که بخاطر رفع حصر به شما رای دادن در حالی که نمیدونستن که حصر هم به دستور خود شما بود! یعنی اینقدر ابله! پس سزاوار بدترین توهینات هستن. چون نمیدونستن شما هرگز نخواهید گذاشت کسی از حصر خارج بشه! چون اگر از حصر خارج بشن، دیگه کسی شما رو تحویل نمیگیره!

هر کسی و علی الخصوص خودتون بهتر میدونستید که از برجام هیچ چیزی عاید ما نمیشد. اما با توهین به منتقدان و با چند دسته کردن جامعه، با رواج کینه و خشم بین مردم و اینکه بعضی ها ( احتمالا انقلابیون و رهبر و . ) نمیزارن جامعه به سمت سعادت بره، جامعه رو به سمت نابودی کشوندید و مردم رو به جون هم انداختید! چاره حل تمام مشکلات رو به برجام گره زدید در حالی که خودتون بهتر میدونستید که برجام نه تنها این گره ها رو باز نخواهد کرد، که چندین گره کور بر اونها خواهد زد!

هم من میدونم و هم خودتون بهتر از من میدونید که میتونستید به جای حاشیه سازی های مکررتون، مشکلات کشور رو حل کنید. کشور ایران فقیر نیست. اونقدر داره که تمام کشور بتونن در رفاه نسبی زندگی کنن. اما شما نه تنها مشکلات رو حل نکردید بلکه ادعا کردید که نمیزارن! حل نکردید چون نباید حل میشد! چون باید حل نشدن این گره ها مردم رو به خشم میاورد و بعد شما با هدایت خشم مردم به سمت نظام، به هدفتون می رسیدید. 

اون عزیزی که توی بیان بعد از انتخابات اومد و از دلایل رایش به یه پست بلند بالا گذاشته بود کجاست؟ میخوام ازش دلیل گران شدن دلار رو بپرسم. تا ببینم آیا میتونه با همون صراحت و تخصصی که در مورد علت رای به نوشته بود، در مورد علت گران شدن دلار هم توضیح بده؟ میخوام بپرسم سفرهای هواییش با همون هواپیماهایی که میگفت داره انجام میگیره و هنوز هم کسانی که سفر هوایی ندارن رو به ریش تمسخر میگیره؟ میخوام بپرسم داروهایی که کمیاب یا گران بود در چه وضعیتی قرار داره؟ زیاد شد؟ ارزان شدن؟ حمایت از سوی دولت شد؟ از طرح سلامت چه خبر؟

تمام کسانی که به این ملعون رای دادید، در حقیقت به نابودی اسلام و کشور رای دادید! به نابودی آینده فرزندانتون رای دادید! به نابودی آرزوهای جوونامون، به نابودی عزت ملی، به نابودی همه اون چیزهایی که بخاطرشون چند صد هزار شهید دادیم، رای دادید. هم شما خائنید که بدون تحقیق درست رای دادید، هم اون کسانی که با رای شما خوردند و بردند و نابود کردند و به گند کشیدند. تمام کسانی که بدون تفکر، با تعصبات جاهلانه خودشون، آینده کشور و اسلام رو در خطر قرار دادن. چه رقاصه های خیابانی ای که از زندگی، همین قر کمرش رو فهمیده بودن و ولنگارهایی که از زندگی، فقط مجوز بودن با دختران بیشتری رو میخواستن، روز قیامت باید از چندین میلیون نفر حلالیت بطلبن!

هر کسی باید مواضع خودش رو در برابر مسائل کشورش عنوان کنه. گذشت آن زمانی که مردم سواد نداشتن و از ت چیزی نمیدونستن. اون موقع برای خودشون نماینده انتخاب میکردن و نمایندگان دلسوز و امانتدار بودن. اما نماینده ای که نمیتونه اسم یه موزه معروف رو درست تلفظ کنه و باعث تمسخر ایران در برابر تمام جهان میشه، میتونه برای من و شما تصمیم درستی بگیره؟ نمایندگانی که به افزایش 70 درصدی حقوق خودشون بسیار سریع تر از مشکلات مردم رسیدگی میکنن! همین نمایندگان رو هم ما انتخاب میکنیم! هیچ کس نمیتونه بگه من چیزی نمیگم! شما چغندر که نیستید. اگه علمشو ندارید، برید یاد بگیرید. یاد بگیرید چون حداقل برای رای گیریها بهش نیاز دارید. من نمیگم برید حرف های فلانی رو گوش بدید. اصلا برید حرف هر دو طرف رو گوش بدید. اگه واقعا بی تعصبانه گوش بدید، خودتون متوجه میشید کی داره درست میگه و کی وعده سر خرمن میده! یاد بگیرید تا حداقل بدونید اعتماد به آمریکا از اول اشتباه بود چون در طول تاریخ بارها پستی خودش رو نشون داده. اما چه زیبا گفت اون عزیزی که فرمود: ملتی که تاریخ نخواند و از آن عبرت نگیرد، مم به تکرار آن است! امروزه هم کسی که از ت خبر نداشته باشه، مم به گرفتن تصمیماتیه که آینده کشورش رو بر باد فنا بده!

ت پیشکش، لااقل برو قانون اساسی ک رو بخون. برو وظایف رهبر رو بخون تا بفهمی و نفهمیت به قیمت نابودی کشور تموم نشه! نسل ما نسلی بوده که از اول با امنیت بزرگ شده. سایه جنگ بالای سر ما نبوده. (الان یه مشت نخود مغز که حالا دیگه جرات نظر گذاشتن ندارن، میان میگن امنیتمون کجا بود که داعش تا مجلس اومد؟ که اتوبوس حمل مسافرین چپ کرد؟ که فلانی کودک آزاری کرد؟ که فلانی به زن مردم کرد؟ که نون نداریم بخوریم؟ که پول دارو نداریم؟ که گرانیست؟ که بیکاری غوغا میکنه؟ حرفی با اونها ندارم چرا که این حرفا از عدم فکر و نداشتن ابتدایی ترین اطلاعات در مورد کشور ناشی میشه و نمیدونه وظیفه ترتیب اثر دادن به همینها بر گردن دولته که 90 درصد بودجه کشور رو در اختیار داره نه رهبر! و رهبر چه سودی میبره از حل نشدن این مشکلات؟ ). گویا به امنیتمون عادت کردیم. فکر میکنیم همیشه هست. هنوز دشمن دست ناموسمون رو نگرفته و نبرده توی جمع خودشون به قصد. هنوز کسی با یه اسلحه روبرومون نایستاده تا قالب تهی کنیم! فقط به این اکتفا کردیم که نهایتا نظر بدیم.

اما خدا اون روز رو نیاره که اونقدر این شیخ و امثالهم کشور رو تضعیف کرده باشن که دشمن به سرش بزنه با ما دست به گریبان بشه. هر چند تا الان بارها میخواسته ولی نتونسته. اونوقت نتیجه تلخ تصمیمت رو میفهمی. اونوقت خودت میفهمی چرا پدران ما رفتن به جنگ و چرا جونشون رو فدا کردن! اگه الان از خواب بیدار نشی، یه روز با چک دشمن توی گوش ناموست بیدار میشی که دیگه دیره. دیره مسلمون میفهمی؟


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

سَربار دانلود آهنگ عاشقانه حسابداران برتر 6301 bearing - ydbearing.net bazigamebazi1234 هیئت جودو ودفاع شخصی شهرستان صحنه وبلاگ ویلا مد برای زندگی فوق العاده